به گزارش پایگاه خبری عصر توس، این ها قسمتی از نوشته های غم انگیز زن ۲۰ ساله ای است که خود را یکی از قربانیان تبلیغات سوء فرهنگ غربی می داند که با عنوان « دوست اجتماعی » در میان برخی جوانان و نوجوانان وجود دارد
این زن جوان درباره سرگذشت خود نوشته است ۱۷ سال بیشتر نداشتم که روزی در حیاط مدرسه یکی از همکلاسی هایم برای دیگران از ارتباط خودش با پسری جوان سخن می گفت و نام این ارتباط سیاه را «دوست اجتماعی» گذاشته بود. آن روز برای اولین بار این موضوع را می شنیدم ولی «نیلوفر» چنان با آب و تاب حرف می زد که همه دوستانم محو سخنان او شده بودند. با وجود این نیلوفر مدعی بود که ارتباط آن ها فقط در حد یک دوستی ساده است و هیچ گونه ارتباط هوس آلودی با یکدیگر ندارند. برای من که تا آن روز با هیچ پسری ارتباط نداشتم ماجرایی بسیار عجیب بود به همین دلیل هم سعی کردم رابطه ام را با نیلوفر بیشتر کنم. بنا به توصیه «نیلوفر» خیلی زود وارد گروه های اجتماعی در فضای مجازی شدم که پسران زیادی نیز در آن گروه های تلگرامی عضو بودند. من هم خیلی زود با «همایون» آشنا شدم.
او زیر پست هایم پیام می گذاشت و مرا دنبال می کرد. از سوی دیگر تحت تاثیر حرف های نیلوفر قرار داشتم و خیلی عادی با «همایون» رفتار می کردم.او هم با تعریف و تمجید از پست ها و نوشته های زیبایم، مرا دختری بی نظیر می خواند تا این که بالاخره موضوع «دوستی اجتماعی» با من را مطرح کرد. من هم خیلی زود پذیرفتم و این گونه روابط تلفنی و دیدارهای حضوری من و همایون به عنوان «دوست اجتماعی» آغاز شد. حالا دیگر با هم به جشن ها و پارتی های شبانه می رفتیم و به دور از چشمان خانواده ام در کوچه و خیابان قدم می زدیم. نیلوفر هم که منتظر چنین صحنه ای بود، مرا به گروه های اجتماعی دیگر کشاند. روابط من و همایون آرام آرام به رفتارهای هوس آلود رسیده بود، اما باز هم خودم را توجیه می کردم که او «دوست اجتماعی» من است و نباید به موضوعات خاصی مانند محرم و نامحرم فکر کنم! حالا دیگر با هم به گشت و گذار می رفتیم و هنگامی که در مکانی تنها بودیم او فیلم های مبتذل و مستهجن به من نشان می داد و این گونه مرا وادار به رفتارهای شرم آور می کرد تا این که بالاخره به پیشنهاد «همایون» و برای یک جشن تولد دو نفره به باغ ویلای یکی از دوستانش رفتیم و آن جا بود که به گرداب بدبختی و فلاکت سقوط کردم. هنوز مدتی از این ماجرای تلخ نگذشته بود که فهمیدم «همایون» با دختر دیگری هم ارتباط دارد و دیگر مانند گذشته به من اهمیت نمی دهد. وقتی به او اعتراض کردم خیلی راحت گفت: ما تاکنون با یکدیگر دوست اجتماعی بودیم و حالا دیگر نیستیم!
از سوی دیگر من که آینده ام به تباهی کشیده شده بود، به ناچار ماجرا را برای خانواده ام بازگو کردم. هیچ گاه چشمان نگران و اشک آلود پدرم را نمی توانم از خاطر ببرم که حیرت زده به مادرم می نگریست. بالاخره شبانه پدر و مادرم راهی منزل خانواده همایون شدند و آن ها را تهدید به شکایت کردند که همایون دخترشان را فریب داده است!
پدر همایون هم که موقعیت اجتماعی خوبی در جامعه داشت، به پدرم قول داد که پسرش با من ازدواج می کند! خلاصه چند روز بعد و بدون برگزاری هیچ گونه مراسمی من و «همایون» در حالی پای سفره عقد نشستیم که من دیگر به هیچ وجه علاقه ای به او نداشتم و او را مناسب ازدواج با خودم نمی دانستم ،ولی برای جلوگیری از یک رسوایی بزرگ در بین فامیل مجبور بودم تا با او ازدواج کنم اما مدتی بعد من در دانشگاه آزاد تهران پذیرفته شدم و به دانشگاه رفتم. این در حالی بود که «همایون» هم با دختر دیگری که به عنوان «دوست اجتماعی» انتخاب کرده بود، همچنان ارتباط داشت و از سوی دیگر روابط بسیار سرد عاطفی بین ما برقرار بود تا این که بالاخره تقاضای طلاق دادم و از او جدا شدم تا آبرویم را حفظ کنم. با آن که اکنون هر فردی به خود اجازه می دهد حتی با شرایط بسیار نامناسب از من خواستگاری کند ولی تازه فهمیدم که چه اشتباه بزرگی را با تبلیغات سوء فرهنگ غربی مرتکب شده ام و …
ماجرای واقعی براساس سرگذشت یکی از مخاطبان